داد

نشريه اجتماعي-اقتصادي

و پژوهشي-تاريخي

click
click
click
click
click
click
click
click
click
click

click

click

در پاسخ به "دست های پنهانی" که در درون و برون مرز، ما دادخواهان را پیاپی آزار میدهند و سرکوب می کنند، می گوییم روشنگری را از "ایمانوئل کانت" ها آموخته ایم، که می گفت: «روشنگری خروج آدمی است از نابالغی به تقصیر خویشتن خویش. و نابالغی، ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن است، بدون هدایت دیگری. به تقصیر خویشتن است این نابالغی، وقتی که علت آن نه کمبود فهم، بلکه کمبود اراده و دلیری در به کار گرفتن آن باشد، بدون هدایت دیگری. دلیر باش در به کار گرفتن فهم خویش! این است شعار روشنگری". در این گدار، "رگبار مسلسل" های شما نیز ناکاراست

کوشش برای خاموش نمودن ندای دادخواهان، تنها در درون مرز رو به فزونی ننهاده، بلکه چندی است که در برون مرز نیز افزایش محسوسی نموده است. برای نگارنده ی این یاداشت نیز، چندگاهی است که کارشکنی در امور اینترنتی و ایجاد اختلال در حساب های بانکی، به رویکردهای "عملی" فراروییده است. از آن میان، می توان به "عملیات" در پیوند با خانه ی مسکونی، آن هم از محلی که به گفته ی دست انـــــــــــــدرکاران "بی سابقه" بوده است، اشاره نمود. از آن جا که "عملیات" چنــــــــــدگانه، که واپسین آن در «درون» خانه ی مسکونی به انگشت نگاری و نمونه برداری انجامیده (همگاه با انتشار مقاله ی «خیانت اشرافیت روحانی و هیروشیماهایی که میتوانند بازخوانی شوند»، که انتقادی بود به کنسرن های نظامی و دزدان و نادانان ولایی)، به پلیس دانشگاه و از طریق آن به نهادهای مربوطه گزارش شده و امر رسیدگی ادامه دارد، از ورود بیشتر به مسأله هم اکنون خودداری می کنم.

در پاسخ به ولایی های «قاجارمنش»، و نیز به «دست های پنهان» (برگرفته از روشنگر رزمنده، احمد کسروی، و در پیوند با دست نشاندگان استعمار در ایران) که این رویکردها را در درون و برون مرز برنامه ریزی می کنند، نوشتار پیشین خود را که در کوران خیزش هشتاد و هشت زیر عنوان "رگبار مسلسل برای چه؟" انتشار داده ام، در زیر آورده ام، چرا که امروز نیز به قوت خود باقی است. در این پیوند، پاره ای از دادههای سده ی نوزده میلادی را نیز برگزیده ام، با این آماج که، هشیــــــــــــاری نیروهای ملی و دمکرات را در نبرد با جیره خواران و دزدان و نادانان در داخل و خارج کشور، بیش از پیش برانگیزم.

بویژه داده های تازه در رسانه های برون مرزی در پیوند با «دست های پنهان»، از آن میان در نشریه های "دی سایت" و "اشپیگل" و "پروگرسیو" و "کوپ"، هشیار دهنده اند. بنا بر این گزارش ها، در سرکوب ها و کشتارهای خارجیان در اروپا و امریکا، سازمان های امنیتی محلی نقش ویژه داشته اند. در آلمان فدرال "آش چنان شور شده" است، که صدراعظم و رییس جمهور این کشور، پس از روشنگری های رسانه های مردمی، و بویژه زیر فشار افکار عمومی، به نــــــــــاچار و به صورت رسمی از خارجیان مقیم کشور خود "پوزش" خواسته اند. می توان انتظار داشت که در پشت "فتواهای مرگ" روحانیون تندرو در تهران، "دست های پنهان" باردیگر به "شکار" روشنگران و دادخواهان در درون و برون مرز، چون دهه های گذشته روی آورند، و بدین گونه بکوشند تا خیزش کنونی را نیز چون رستاخیزهای پیشین خاموش کنند.

نمایی از سیاهکاری های پارینه

برای نشان دادن همسانی این رویکردها با «سیاهکاری» های پارینه، نمایی کلی ارائه می دهیم از شرایط نگران کننده ی ایران در سده ی سده ی نوزده میلادی، و فاجعه هایی که امروز نیز می توانند بازخوانی شوند:

«از جهت تحریک و انتریک از جانب انگلیس در کشور ما، تاریخ این دوران (سده ی نوزده میلادی) غنی است. از آن جمله در پشت رویدادهای مربوط به قتل گریبایدوف ادیب و شاعر بزرگ روس، مرگ مرموز و زودرس عباس میرزا نایب السلطنه، حوادث هرات، قتل قائم مقام و امیرکبیر، موافق اسناد و مدارک فراوان می توان بازی های چرکین دیپلماسی انگستان (و امروز انگستان و امریکا) را دید. شعار استعماری «دفاع از هندوستان»، کوشش انگستان برای حفظ نظارت خود بر افغانستان (چون پیمان نامه های استراتژیک امروزین)، تمایل انگستان به تبدیل ایران به کشور دست نشانده و بازار فروش کالاهای خود (چون بازار مصرفی-نفتی کنونی)، شیوه های پلید فاسد کردن، رشوه دادن، شایعه افکندن، کشتن مخالفان آن هم با دشنه از پشــــــــــــــــــــت (مانند کشتارهای چند دهه ی گذشته با یاری جیره خواران و ماموران رنگارنگ و پنهان خود)، چنین است پیش درآمد رعشه آور سیاست های استعماری انگستان در کشور ما … قرارداد (ترکمن چای) از قرارداد گلستان به مراتب بدتر بود، ولی اقدامات کاملا خبط و گاه فتنــــــــــــه انگیز سیاسی، مانند فتوای جهاد روحانیون علیه روسیه به تحریک عمال انگستان، سپس اعلان جنگ از جانب ایران به روسیه به غرور برخی تجدید سازمان های سطحی در ارتش (کمابیش چون رجزخوانی های امروز پاره ای از بلندپایگان سپاهی و ارتشی)، علیرغم توصیه صریح میرزا ابوالقاسم قائم مقام پیشکار ولیعهد در جلسه مشورتی با حضور فتحعلیشاه در مورد خودداری از تجدید جنگ با روسیه، ایران دوران فتحعلیشاه را به کاری که فاجعـــــــــــه آمیز بود(همانند فاجعه ای که امروز نیز رو به بازخوانی است)، کشاند. در این دوران ناخرسندی مردم از درباریان و مستبدان بزرگ و کوچک (چون تنفر کنونی مردم ما از زورگویان ولایی و اشرافیت روحانی شیعه) به جایی رسیده بود که حتی یکی از روحانیون تبریز به نام میرفتاح -که عباس میرزا ولیعهد در نامه ای به قلم قائم مقام او را «فتاح غیرعلیم» نامیده- بر راس انبوهی از مردم تبریز به پذیره ی سربازان روس رفت (چون امروز که «دست های پنهان» در جای جای ایران خود را در پشت ناخرسندی های مردمی پنهان کرده و برای فروپاشاندن ایران و ایجاد «خاورمیانه» ی نوین برنامه ریزی کرده اند) … هوشمندی و اطلاع فراوانی از سیاست جهانی لازم بود که در آن هنگام وظایف دیپلماسی خارجی ایران به نحوی منطقی و به شیوه ای اجرا شود که بتواند بهترین مقوی استقلال این کشور باشد. چنین انتظاری از اولیای یک نظام خفته و فرتوت و سخت عقب مانده ی آسیایی که در دام تحریکات رقبای استعمارطلب افتاده بود، انتظاری غیرمنطقی است (درست چون شرایط کنونی و فرمانروایی واپس مانده ترین لایه های اجتماعی بر امورحیاتی کشور). این نظام حتی سیاست مدارانی را که متوجه کنه حوادث بودند و مشی عاقلانه تری را تعقیب می کردند، با خشونت استبدادی از سر راه روفت» (همانند رویکردهای ولی فقیه در سال هشتاد و هشت با سرکوب «فتنه»، و تحمیل زورمدارانه ی «پینوشه ی ریشدار»، سخنگوی جریانی بسیار مشـــــــــــــــکوک، و مجری بی اراده ی سیاست های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی، به مردم دردکشیده ی ما).

برگرفته از «ایران در دو سده ی واپسین

و امروز «قاحارمنشان ولایی» و جنگ افروزان جهانی چه فاجعه هایی را تدارک می بینند: «خیانت اشرافیت روحانی و هیروشیماهایی که میتوانند بازخوانی شوند»

click

رگبار مسلسل برای چه؟

تنها یک روز پس از انتشار واپسین کنکاش نگارنده (افزوده ی نگارنده: این یادداشت در آستانه ی خیزش هشتاد و هشت نگاشته شده است)، پیرامون بن بست های اجتماعی-اقتصادی و نشیب و فرازهای جامعه ی دیروز و امروزمان، "رگبار مسلسل" بود که بر پیام گیر خانه ی ما آژیر کشید. این واکنش در پی "تهدیدها" و "آزارهای" پیشین رخ می داد. پیشتر نیز، از جمله به دنبال چاپ دیگر نوشتاری، تنها ده دقیقه پس از ورود اتفاقی ام به خانه (و نه در ساعات مشخص رفت و آمد) «پیامی" از همین دست گذاشته شده بود. گویا «ناخرسندان» می خواستند به ما منتقدان برون مرز نیز "حالی کنند" که تا چه حد زیر کنترل هستیم و آسیب پذیر. از دیدگاه نگارنده آماج این رویکردها که خاصه در درون کشور و در آستانه ی انتخابات رو به رشد نهاده، یا دور کردن کنکاشگران و دلسوزان است از گشودن گرهگاه های تعیین کننده، یا وادار کردن آنان به عدم بکارگیری "فهم" خویش برای "هدایت دیگری".

برای روشن شدن انگیزه های اینگونه «عملیات»، در لینک های زیر متن سه نوشتاری را که بویژه به «واکنش هایی» انجامیده، می آوریم تا خوانندگان پیرامون آنان خود به داوری بنشینند. در نوشتار نخستین زیر نام «ریشخند تاریخ» در سی امین سالگرد انقلاب بهمن با نگاهی به داده های انتشاریافته در رسانه های ایران و جهان، تنها کارنامه ای واقع گرایانه از جمهوری اسلامی را فشرده به نمایش درآورده ایم. در این راستا، کنکاشِ «تواگر به خویش باور بیاوری» هم کوششی بوده است برای روشنگری در راه رهایی کشورمان از بندهای استعماری و نواستعماری آن هم در شرایط ویژه ی بیرونی و درونی. پژوهش "دگرگونی های ریشه ای" نیز که بنا به داده های نگارنده با واکنش های مثبتی روبرو گردیده، با نگاهی به آزمون کشورهای پیشرفته و نیر کوشش هایِ بی برآیندِ پیشین در کشورمان، پاره ای از موانع کلیدی رشد اجتماعی-اقتصادی در تاریخ معاصر ایران را به ارزیابی کشیده است.    

ریشخند تاریخ

http://www.b-arman.com/html/nishkhand.html

تو اگر به خویش باور بیاوری

http://www.b-arman.com/html/bawar_biawari.html

چرا دگرگونی های ریشهای گریزناپذیر است

 http://www.b-arman.com/html/bonyad.html

در واکنش به آنانی که «چکاچاک برگ ها» را برنمی تابند، سروده ی از دفتر "میان دو نُت" برگزیده ام که گمان می کنم گویاتر از هر پاسخی ست:

مهتاب

تنها به درون دل نقب می زند.

ناهید

بر شک ها و اشک ها

شبنمی از شادی می پاشد،

و در چکاچاک برگ ها

اندوه ها و گلایه ها

به تالاب های خواب می خزند.

 

 در این آبنوس و نور

من ژرف تر لذتی نجسته ام

جز آنکه

تا کرانه ها در نوا باشم.

بی ماهتاب و اخترها نیز

جانم را

چراغ راه می کنم.

بگذار

ساحران به تازیانه ام کَشَند

دیوان به لرزه ام.

من برگ های زمین را

با دار و

دشت ِ لَخت

هم آواز می کنم

و از شقایق

فواره برپای می کنم.

 

در این گذار

هر جوی

هر کِشت

هر مَرغ

همره و همدل من است،

در این بزرگ باغ ِ باردار

گشن گشن حماسه

بغل بغل ستاره

نگاهبان هر گل من است

پاسبان سایه ی من است.

 

دکتر بهروز آرمان

بیست و هفت فروردین هشتاد و هشت

 

نمونه ای از آن چه که بیدادگران را به «واکنش» واداشته است
click

واقعیت های انکار ناپذیر نشان می دهند که ساختار کنونی، علیرغم دگرگونی های کمرنگی که "اصولگرایان" و بخشی از "اصلاح طلبانِ" غیرساختارشکن در پی ایجاد آنند، در تناقض آشکار و آشتی ناپذیر قرار دارد با منافع بیشتر طبقات ولایه های اجتماعی: مانند کارگران و دیگر زحمت کشان (به خاطر نارسایی ها و فسادها و عدم کارایی و کارزایی ارگان های رهبری که ریشه در درون مایه ی "نظام ولایت فقیه" دارد)، آموزگاران و دانشگاهیان و هنرمندان و روزنامه نگاران و حقوق دانان و دیگر کارشناسان و خاصه "غیرخودی ها" (به دلیل "پاک سازی" های آشکار و پنهان و دخالت های گسترده ی نهادهای سنتی در پهنه هایی مانند آموزش و دادگستری و امور مدیریتی و فرهنگی و رسانه ای) و به ویژه زنان و جوانان (برای پایمال نمودن پایه ای ترین حقوق شهروندی).

با توجه به این پیش زمینه ها طبیعی است که تکیه بر روی اجرای "پیگیرانه ی سند توسعه ي اقتصادي بيست ساله ي كشور" (تدوین شده در سال 2004 از سوي ولي فقيه)، که این روزها مورد تاکید اصلاح طلبان و اصول گرایان قرار می گیرد و بر پایه آن ایران در نظر دارد به "توانمندترين قدرت اقتصادي باختر آسيا" تبديل شود، همانند "طرح ساماندهي اقتصادي" از سوی دولت اصلاح طلبان كه در سال 1998 مطرح گردید، به آرمان های خود دست نخواهد یافت. ناهمگوني هاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي و فرهنگي در دستگاه سنت گرا، انگیزه هایی هستند كه رسيدن به اين آماج ها را مانند گذشته با دشواري های سترگ روبرو مي سازند. با پیگیری این سیاست ها، بی گمان در سده ی آینده نیز وضعی بهتر از امروز در انتظار نسل های آینده ی کشورمان نخواهد بود.

راه رهایی از بن بست های کنونی و دستیابی به همبستگی ملی، از دالانِ آرمان هایِ سه خیزشِ بزرگ در سده ی گذشته، همانا آزادی و استقلال و "نیز"عدالت اجتماعی، می گذرد. پرهیز از پذیرش خواست های بر حق مردمی و در پیش گرفتن سیاست سرکوب در پهنه ی داخلی (آشکار یا نهان) و سازش در گستره ی خارجی، می تواند در جامعه "آرامش" کوتاه مدت ایجاد کند، ولی با ایجاد ناخرسندی همگانی، شرایط را آبستن تنش های بزرگ بعدی خواهد ساخت و بی تردید نه تنها آرمان های داد خواهانه ی "مدعیان"، بلکه در پیوند تنگاتنگ با آن، آماج های در رابطه با استقلال را نیز با مخاطره روبرو خواهد کرد. کنسرن های جهانی برای دستیابی به منافع خود و تحمیل خواست هایشان خاصه در باختر آسیا، به "شیطان هایی" (لولوهایی) نیاز داشته و دارند که فاقد هرگونه پایگاه مردمی اند، مانند حکومت صدام در عراق، طالبان در افغانستان و رژیم ولایت فقیه در ایران. بهره گیری آنان از این "شیطان" ها نیز "ابزاری" است. تا آن جا که منافع شان را تامین می کنند، پابرجا می مانند و آن جا که از "خط های سرخ" گذر می کنند، "جارو" می شوند. علت این "جارو شدنِ" ساده، نبودِ پیوندها میان دستگاه زمامداری و توده هاست. برنده ی این بازی بدشگون که با ترفندهای پیچیده همراه است، خاصه مراکز بزرگ مالی و نفتی-نظامی جهانی و دستیاران داخلی آنان، و بازنده ی آن، لایه های پائینی و میانی جوامع رو به رشدند.

ما می توانیم با بهره گیری از فرهنگ و تجربیات تاریخی خود و فراگیری از آزمون های جهانی، راه رشدی منطبق با ویژگی های جامعه ی خود (با تکیه به مردم مان، به جای پیروی کورکورانه از "رهنمودهای" کنسرن های جهانی) برگزینیم که متضمن «همبستگی کم و بیش پایدار» باشد. برای دستیابی به آن باید نخست به ویژگی های جامعه ی ایران و مردمانش پی برد و زمینه های ایجاد این همبستگی را، که پیش زمینه ی ثبات اجتماعی و رشد شتابان است، شناخت. در این گستره می توان با نگاهی به گذشته های دور و نزدیک، چند پهنه را به کوتاهی برش داد. نخست گرایش های استقلال طلبانه و آزادی خواهانه ی مردم ماست که خود را برای نمونه در پرچم داریِ مبارزاتِ ضداستعماریِ آسیا در جریان انقلاب مشروطه به نمایش گذاشت. دوم تمایلات دادخواهانه توده هاست که افزون بر ریشه های چند هزار ساله، در پیکر بزرگ ترین جنبش کارگران و رنجبران باختر آسیا، در دهه ی سی خورشیدی خودنمایی کرد، سوم هشیاری و زیرکی آن هاست، بدان معنا که نمی توان آن ها را درازگاه فریب داد و این خود را به خوبی در گذشته های دور و نزدیک و در واکنش های سریع و شیوه های مبارزاتی گوناگون و هوشیارانه و پیچیده ی آنان علیه بیگانگان و خودکامگان آشکارکرده است. و چهارم و به ویژه، دلاوری و رزمندگی مردم ماست که خود را در سه خیزش بزرگ، انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن نفت و انقلاب بهمن، به منصه ی ظهور رسانده است.

این ویژگی ها را دشمنان ما و دست نشاندگانشان در ایران، بیش از پاره ای از مردم دوستانِ ایرانی، شناخته اند و از آن به عنوان "ابزاری" برای انحراف جنبش های توده ای و چپاول درآمدهای ملی بهره گرفته اند. بیهوده نیست که پیاده کنندگان سیاست های آنان در ایران، از یک سو دلارهای نفتی را به جیب خود و خاصه آموزگارانشان سرازیر می کنند، و از سوی دیگر از بام تا شام از "استقلال" و "عدل و عدالت" دم می زنند. کنسرن های بزرگ جهانی و مشاوران آنان به خوبی می دانند، بیشتر از راه سیاست های "شیطان" یا "لولو" سازی است تا جنگ های گسترده ی روی در روی، که می توان "اتحاد شیطانی" مردم ایران را دچار "تشتت و تفرقه" کرد. "جان ملکم" از مشاوران برجسته ی سیاسی و نظامی بریتانیا در آستانه ی سده ی نوزده میلادی، از نخستین کسانی بود که به این مهم، پی برد. وی که در کتاب تاریخ ایران، ایرانیان را با تحقیرِ توام با ترس "جنگجوترین و وحشی ترین ملل آسیا" می خواند، می نویسد: "هر یک از دول فرنگستان که قصد این مطلب (تسخیر ایران) داشته باشند، خواهند فهمید که مشکلات این کار در انجام از آغاز بیش است و نهایت از بدایت خطرناک تر". همین دلاوری و هوشیاری ایرانیان است که دشمنان سرزمین مان و نیز دست  نشاندگانشان را، به هراس می اندازد و آنان را به در پیش گرفتن سیاست های بسیار تودرتو و پیچ در پیچ وادار می سازد.

ققنوس دلار و مهتر سرزمین مان در راه است

اما ققنوس دلاور و مهتر سرزمین مان بی گمان با دو بالِ توانایِ داد و خرد، از میان این همه خاکستر خون و خرافه و خیانت به پرواز در خواهد آمد. این، آن چیزی ست که پاره ای از نیروهای "ملی گرای" ما پس از گذشت بیش از صد سال، یا از شناخت اش ناتوانند و یا از پروازش، در هراس. شوربختی در آن است که بخشی از این نیروها هنوز فرسنگ ها و فرسنگ ها از اندیشمندان و رهبران بزرگ جنبش های رهایی بخش کشورهای رو به رشد، چون گاندی و نهرو و حتی روشنگران سده ی نوزده میلادی ایران، عقب ترند: کرنش در برابر بیگانگان و یاری جستن از آنان برای رهایی کشور، ترس از "شورش تهیدستان" یا "واکنش ناداران" و محدود کردن "مبارزات" به ساخت و پاخت هایی در "بالا"، هم آوایی با کنسرن های جهانی و بلندگوهای پر کار آنان که به مردم ما تنها مبارزات مدنی "کنترل شده" را پیشنهاد می کنند و خود منطقه را با "مدنیت ویژه ی خویش" به آتش و خون می کشند، و دست یازیدن دوباره و چند باره به کسانی که خود از بانیان نظام دین سالارند و آگاه یا ناآگاه از پشتیبانان "خاموش" آن، به جای همگامی و همراهیِ "واقعی" با توده های زیر فشار کارگران و رنجبران و آموزگاران و هنرمندان و دانشجویان و خاصه زنان شوربخت ما. در پایان این "کارنامه" است که مهرهای بدشگونِ "خودکامگی" و "ولایت فقیه" نقش بسته است.

آیا به راستی مردم سرزمین مان با تاریخی چند هزار ساله، سزاوارِ جایگاهِ پستِ کنونی، در بستر فرهنگ جهانی اند.

click

>>Twitter

>>

 click

>>

 click

 

خيزش 88

منتشر شد و به گونه پي دي اف در دسترس خوانندگان است

اصل چهل و چهار قانون اساسی: پایه ای برای مصادره ی دارایی هایِ به یغما رفته ی توده ها از سوی بازاریان بزرگ و بنیاد-موقوفه خواران فربه و پاسداران بالا جایگاه در درون نظام ولایت فقیه

 

نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بر پایه سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی با برنامهریزی منظم و صحیح استوار است. بخش دولتی شامل کلیه صنایع بزرگ، صنایع مادر، بازرگانی خارجی، معادن بزرگ، بانکداری، بیمه، تأمین نیرو، سدها و شبکه‏های بزرگ آبرسانی، رادیو و تلویزیون، پست و تلگراف و تلفن، هواپیمایی، کشتیرانی، راه و راه‏آهن و مانند اینها است که به صورت مالکیت عمومی و در اختیار دولت است. بخش خصوصی شامل آن قسمت از کشاورزی، دامداری، صنعت، تجارت و خدمات میشود که مکمل فعالیتهای اقتصادی دولتی و تعاونی است

 

از اصل ۴۵ قانون اساسی: پایه ای برای بازپس گرفتن دارایی های تاراج شده ی مردم ایران از دست اندرکاران سامانه ی ولایی در سی سال گذشته

 

انفال و ثروتهای عمومی از قبیل زمینهای موات یا رها شده، معادن، دریاها، دریاچهها، رودخانه‏ها و سایر آبهای عمومی، کوه‏ها، دره‏ها‏، جنگٌلها، نیزارها، بیشههای طبیعی، مراتعی که حریم نیست، ارث بدون وارث، و اموال مجهول‏المالک و اموال عمومی که از غاصبین مسترد میشود

 

سه ستون اقتصادي سامانه ولايي که در درازاي سي سال نزديک به هفتصد ميليارد دلارسرمايه هاي ملي را بر باد داده اند، نزديک به هشتاد درصد اقتصاد ايران را زير کنترل دارند. اين سه نيروعبارتند از تجار بزرگ، بنياد-موقوفه خواران فربه و پاسداران بالا جايگاه در درون نظام ولايي. دستياران برون مرزي آنان نيز انحصارهاي مالي-نظامي-نفتي بين المللي هستند.سرکوب جنبش هاي زنان و جوانان و کارگران و روشنگران، پوششي است براي اين چپاول همه سويه

 click