داد

نشريه اجتماعي-اقتصادي

و پژوهشي-تاريخي

click
click
click
click
click
click

ایمانول کانت میگفت: "هر عمل غیر انسانی که در حق کسی صورت می گیرد، انسانیت را در من از بین می برد." این امر اخلاقی موتور حرکت جامعه مدنی نوین است که دیگر نمی خواهد دنیایی را، که در آن هر پنج ثانیه یک کودک از گرسنگی می میرد، تحمل کند

کتاب پيشنهادي

????
?????? ??
???? ????? ? ???
click

گفتــــــمانی گـــــــرهی: نه تنها ملی-مردمی شدن نفت بدون پیروزی انقلاب ملی-دمکراتیک شدنی نیست، بلکه کامیابی انقلاب ملی-دمکراتیک نیز بدون حل بنیادی گفتمان نفت به سود "پایینی ها" ناشدنی است. در ایران، پیاده سازی بی کم و کاست اصل چهل و چهار قانون اساسی و کنترل "به راستی" دمکراتیک و شورایی یکان های کلیدی از سوی کارگران و مزدبگیران می تواند زمینه ی این کامیابی را فراهم سازد: هم برای تامین هزینه ی خدمات اجتماعی رایگان یا بساارزان دولتی-تعاونی برای "پایینی ها"، و هم برای انباشت کلان سرمایه به منظور تدارک انقلاب صنعتی. بنا به آزمون های جهانی، دستیابی بدین خیزش صنعتی در درازی دو تا سه دهه شدنی است. سامانه های بهره کشانه ای که در کشورهای روبه رشد از سوی "یک درصدی" های جهان پشتیبانی می شوند (و در ایران: قاجارها و پهلوی ها و ولایی ها)، راهبند بزرگی بوده و هستند در گدار این گونه دگردیسی های شتابان و پایـــــــــــدار و مردمی

????



پل لرزاني ست زندگي
براي رساندن، نه رسيدن.
نه در آستانه، ايستگاهي
نه در ميانه، رَستگاهي
نه در پايانه، پايگاهي
"ب. آ."

آشنايي با نازکه هاي وزن ها و آهنگ ها در شعر فارسي را وامدار "سايه" ام، که آنان را ويژگون مي شناخت، و در رساندن اين باريکه ها به دوستداران بي دريغ بود. در سوگ اين چامه سرايِ ماندگار چند سروده ام را برگزيده ام، که در سرايش شان از اين نازکه ها نيز سود ستانده ام، بدان آرزوي که بويژه به چامه سرايان جوان يارمند آيند.
"برگ هاي زمان" نخستين سروده ام با وزن نيمايي بود، که پيش از انتشار آن را در ديداري برايش خواندم (دفتر "راز چشم ها"، انتشار تهران 1383 خورشيدي، 2004 ميلادي).
در سروده ي "سه نسل" وزن را جاياجاي کارگرفته ام، که اين خود از ويژگي هاي چامه هايم است (دفتر "سه نسل"، انتشار آلمان 2007 ميلادي).
در چکامه ي "دير چيست" هم از وزن بهربُرده ام و هم از آهنگِ بندواژه ي "د" (دفتر "به ياد آر"، انتشار آلمان 2016 ميلادي). آن را در ديداري براي "سايه" خواندم، آنهم با آوردن دو نمونه با بندواژه هاي "ز" و "ش": يکي از خود او (زندگي زيباست اي زيباپسند – زنده انديشان به زيبايي رسند / آن قدر زيباست اين بازگشت – کز برايش مي توان از جان گذشت) که با بندواژه ي "ز" سروده آهنگين تر شده است، و ديگري از فردوسي (هر آنکس که دانش فرامش کند – زبان را ز گفتار خامش کند) که با بندواژه ي "ش" چکامه آواي بيشتري ستانده است.
در سروده هاي"باغ پر مي شويد"، و نيز "خميازه" وزن جاياجاي آمده است (دفتر ششم سروده ها "نارستان"، انتشار آلمان 2020 ميلادي).
بهروز آرمان

 

برگ هاي زمان

چکه چکه
از دست واژه ها
بر صفحه مي چکد،

لحظه لحظه
برگ هاي سبز
بر دشت هاي زرد،

تکه تکه
بر دشت بي گُدار
زنگار مي خورد
بي اسب و بي زمام
ارابه ي زمان.

 

سه نسل

سه نسل در پي ِ هم.
 آن که
 در وهم زاده شد،
و کار آشنايش بود:
در خشم پايدار
با مرگ سازگار.

زمين را شيار زد
و بي مهر دانه کاشت.
تبرها که واشدند،
در پشت ِ کنده ها شکست.

آن که
با درد زاده شد
و ترس کابوس اش بود:
همسايه ي کيش
بيگانه ي خويش.

عجز را ناله کرد
و درد را خو گرفت
تا در دود غوطه ور
معجزه را چشم به راه شود.

آني که
در راه زاده شد
و شبگير شادمانش بود.

کار را با علم
مهر را با نور درهم آميخت،
تا در پايان و آغازِ راه
رها از وهم و وهنِ نيا
خودباوري پيشه کند.

 

دير چيست؟

دير چيست
ديواني ست
ديوانه ترين ديوان،
افراشته
بر دروغينه ترين بنيان،
خراب آبادي ست
خراب آباده ترين سُوگستان.

ديوانه: اينجا ديوگون، ديووش، ديومانند

سروده ي Ťدير چيست؟ť، در پيوند بود با سياهکاري هاي کليساي کاتوليک روم در آستانه ي سده ي بيست و يک ميلادي و ساختن کاخ-کليساهاي چندين ميليون يورويي در گوشه و کنار آلمان، آن هم در کوران بحران اقتصادي و ناداري پاييني ها، که به رسوايي سترگ در رسانه هاي آن کشور انجاميد (پس از درافکندن آن همه گرسنگي و ناداري و آدم سوزي و دانش ستيزي و تفتيش عقايد در سده هاي مياني). کليساي روم در سده هاي نوزده و بيست ميلادي نقش چشمگيري داشت، بويژه در سرکوب جنبش کارگري اروپا: دست در دست سرمايه داران و زمينداران بزرگ. بر پايه ي سندهاي فراوان تاريخي، آنان در کنار لردهاي انگليسي و کابوي هاي امريکايي، در روي کار آمدن فاشيست ها در آلمان، و به خاک و خون کشاندن  توانمندترين و سامانيده ترين جنبش کارگري باختر اروپا، جايگاه بالايي داشتند. بنا به داده هاي ناپوشيدني تاريخي، شمار چشمگيري از جانيان فاشيست در سال هاي پاياني جنگ جهاني دوم با کمک کليساي کاتوليک روم در امريکاي لاتين جاسازي شدند. به دگرگفت، آنان Ťشريک جرم بزرگيť بودند در برپايي اردوگاه هاي آدم سوزي فاشيست هاي هيتلري در جاي جاي اروپا.

 

خميازه

آنان را باوريديم
بر سفره ي شان خودخاييديم
و خوراک ها و خيال هاشان را وابستيم
به خامي هايِ تنمان و جانمان
چه به آساني
چه به ناتابي.

سفره ي نيرنگ
زنگ بر دروازه ي سفر
‌به دورابُستانمان زد.

تا خودآمديم و خودجُستيم
و خُمره و خَميازه تن زديم
چه به رنج
چه به تب
ساطورها برآهيختند
چه ستبر
چه شکنج،
نه تنها براي مان
نيز همتايانمان.

پيشا که تيغ برکشيم و
خود آراييم
دريغا
در تنورها تفته بوديم
چه ‌دهان دوخته
چه جگر سوخته.

نيرنگ: به دو معنا، افسون و نيز رنگ و طراحي نگارگران
خاييدن: جويدن
آهيختن: کشيدن، برکشيدن

 

باغ پَر مي شويد

شاخي نمي خزد
مرغي نمي رَمد
ابري نمي دود.

در سکوتِ لَخت
تنها پرنده اي
باغ را آوازِ راز مي شود.

آسمانِ رام
در پيِ غوغايي خام
گويي رويايي
در جانِ کاج بيدار مي کند.

شب
بر پلکِ پرنده مي افتد
و ناودان مي خواند.

باغِ خسته
زيرِ باراني نرم
در خوابي  بي کابوس
پَر مي شويد.

 

پايانه
در پايان سروده اي از مولوي برگزيده ام که در آن نازکه هايي از شعر فارسي ماهرانه و هنرمندانه بازتابيده است، بويژه رو به جوانانِ چامه سراي. بسياري از اين باريکه ها را، که در گنجينه ي ادبي تاکنوني مان فراوان اند، مي توان امروز نيز  نوگرايانه در هــــر گــــون چکامه اي جاياجاي کارگرفت. گنجينه ي ادبي پارينه و کنونه ي ما در گستره ي سرايندگي، بي گمان يکي از ارزشمندترين اندوزيده هايِ ادبيِ گيتي ست. 
رو قرار از دل مستان بستان – رو خراج از گل بستان بستان
کله مه ز سر مه برگير – گرو گل ز گلستان بستان
سخن جان رهي گفتي دوش – آن توست اين هله بستان بستان
اي که در باغ رخش ره بردي – گل تازه به زمستان بستان
اي که از ناز شهان مي ترسي – طفل عشقي سر بستان بستان
دل قوي دار چو دلبر خواهي – دل خود از دل سستان بستان
چابک و چست رو اندر ره عشق – مهره را از کف چستان بستان
از "کليات شمس تبريزي"

 

click

click

بهارا باش کاين خون گل آلود

برآرد سرخ گل چون آتش از دود

 click

قاجاریان تراژدی صفویان، و ولاییان کمدی آنانند

جسد او (شاه عباس) بعدها از "کاشان به قم منتقل شد و عده ای نوشته اند که این کار پنهانی انجام شد، بعض سیاحان نوشته اند که پادشاهان صفوی، از ترس اینکه مبادا استخوان های آن ها به سرنوشت استخوان شاه تهماسب دچار شود، وصیت می کردند که بعد از مرگ آن ها، چند تابوت مشابه از دروازه های شهر خارج کنند و هر کدام را به طرفی ببرند تا معلوم نشود قبر شاه کجاست، و به همین سبب سنگ قبر شاه عباس در کاشان هم نوشته ای به نام ندارد". دوسرسو نویسنده فرانسوی سده ی هیجده میلادی نیز به همین ناخشنودی ها اشاره دارد، وقتی یادآور می شود؛ "از آنجا که در زمان او (شاه عباس) تاج و تخت پادشاهی در دودمان صفوی نوپا بود، چون او نبیره ی شاه اسماعیل بود و پادشاهی این خاندان میان مردم هنوز آیین دیرینه ای نشده بود، Ťترس شاه عباس از مردم کشور خود، بیشتر از ترس همسایگان برون مرزیť بود. شاه عباس در همه ی شهرها و نقاط کشور گروه های آمیخته ای از نژاد و زبان گرد می آورد تا از لحاظ آداب و رسوم و عقاید متفاوت باشند. مردم گرچه همه پیرو یک قانون و دستور بودند، ولی با سیاست (افزوده ی نگارنده: "سیاست تفرفه بیانداز و حکومت کن" یا سیاست "حیدری-نعمتی")، اتحاد و یگانگی در میان آن ها بر علیه دولت غیرعملی می گردید." (آن چه امروز نیز دزدان ولایی و دزدان دریایی، دست در دست هم بدان عمل می کنند). و اینجا یک پرسش از دست اندرکاران "نظام ولایی": آیا دست اندرکاران "نظام ولایی" پس از سه ده سیاهکاری و خون ریـــــــــــزی، سرنوشتی چون "شاهان دین پناه" صفوی خواهند یافت. چند سده پیش، زمینه ی نخبه زدایی و بی رنگ شدن علوم اثباتی و تجربی، و پر رنگ شدن گرایش های خرافی و غیرتجربی را، مجتهدان "متعصب" و "نادان" و "ثروتمند" صفوی فراهم می ساختند، و امروز زمینه ی دگراندیش کشی ها و خرافه گرایی ها را "متعصبان" و "نادانان" و "دارایان" رنگارنگ ولایی فراهم می سازند. آیا فاجعه ی ملی در سال شصت و هفت و کشتار هزاران زندانی سیاسی در دوران "طلایی امام" بازخوانی چنین رویدادهای تلخی نیست: "دو تن از سرداران مراد بیک جهان شاهی و سایلتمش بیک را غازیان (سربازان شاه اسماعیل "مرشد کامل" و متعصب شیعه) زنده زنده به سیخ کشیدند و بریان کردند و به عنوان هشداری به دیگران، به جای کباب" خوردند

 

اصل چهل و چهار قانون اساسی: پایه ای برای مصادره ی دارایی هایِ به یغما رفته ی توده ها از سوی بازاریان بزرگ، بنیاد-موقوفه خواران فربه، پاسداران بلندپایه، و نوسوداگران مالی-مونتاژی در "خلافت نفتی" ایران

نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بر پایه سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی با برنامه ریزی منظم و صحیح استوار است. بخش دولتی شامل کلیه صنایع بزرگ، صنایع مادر، بازرگانی خارجی، معادن بزرگ، بانکداری، بیمه، تأمین نیرو، سدها و شبکه ‏های بزرگ آبرسانی، رادیو و تلویزیون، پست و تلگراف و تلفن، هواپیمایی، کشتیرانی، راه و راه ‏آهن و مانند اینها است که به صورت مالکیت عمومی و در اختیار دولت است. بخش خصوصی شامل آن قسمت از کشاورزی، دامداری، صنعت، تجارت و خدمات میشود که مکمل فعالیتهای اقتصادی دولتی و تعاونی است

از اصل ۴۵ قانون اساسی: پایه ای برای بازپس گرفتن دارایی های تاراج شده ی مردم ایران از دست اندرکاران سامانه ی ولایی

انفال و ثروتهای عمومی از قبیل زمینهای موات یا رها شده، معادن، دریاها، دریاچه ها، رودخانه ‏ها و سایر آبهای عمومی، کوه‏ها، دره‏ ها‏، جنگلها، نیزارها، بیشه های طبیعی، مراتعی که حریم نیست، ارث بدون وارث، و اموال مجهول ‏المالک و اموال عمومی که از غاصبین مسترد میشود

چهار ستون اقتصادي سامانه ولايي که صدها و بلکه هزارها ميليارد دلار سرمايه هاي مردمی را در درازنای چند دهه به جیب زده یا بر باد داده اند، نزديک به هشتاد درصد اقتصاد ايران را زيردست دارند. اين جهار نيرو عبارتند از بازرگانان بزرگ، بنياد-موقوفه خواران فربه، پاسداران بلندپایه، و نوسوداگران مالی-مونتاژی در درون سامانه ی ولايي. دستياران نهان و نانهان برون مرزي آنان نيز بویژه انحصارهاي نفتي-نظامی-مالی بين المللي هستند. سرکوب گستاخانه و خونبارانه ی جنبش هاي زنان و جوانان و روشنگران، و ویژگان کارگران و مزدبگبران و رنجبران، از سوی "خلفای نفت ایران" پوششي است براي اين چپاول کم پیشنه و همه سويه